چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷ - ۰۴:۰۵
۰ نفر

در این بخش دو شعر می‌خوانید؛ «شب کوچه»، اثر داود لطف‌الله و «گمشده»، اثر دیوید واگنر و ترجمه سمیه پاشایی.

شب کوچه

من شب کوچه را دوست دارم
کوچه در شب همیشه قشنگ است
دیدنش در سکوت شبانه
از دل صاف شیشه قشنگ است

قلب او خالی است از قدم‌ها
از هیاهوی فریاد و خنده
از نفس‌های تند دویدن
توپ‌بازی و جیغ پرنده
کوچه می‌خوابد و ماه زیبا
می‌کشد روی او تور مهتاب
می‌شود ساکت و پاک و معصوم
مثل معصومی بچه در خواب

کوچه و خلوت لحظه‌هایش
شاعرانه است در شب، برایم
او به من خیره، من خیره در او
می‌شود شاعر شعرهایم!

گمشده

خاموش بایست
درختان، پیش‌رو و
بوته‌ها، پشت سرت؛
آنها گم نشده‌اند!

هرجا که باشی،
«اینجا» نام دارد
و تو باید با «اینجا»
چنان  غریبه‌ای قدرتمند،
                           رفتار کنی
باید برای شناختن
و شناخته شدن
اجازه بگیری

جنگل نفس می‌کشد
گوش کن
به تو پاسخ می‌گوید
- من این محیط را دوروبرت خلق‌کرده‌ام
اگر ترکش کنی،
ممکن است روزی دوباره برگردی
و بگویی «اینجا»!

برای کلاغ
هیچ درختی شبیه درخت دیگر نیست
از چشم چکاوک
دو شاخه به هم شبیه نیستند
اگر سعیِ درخت و بوته
در نگاه تو گم باشد،
بی‌شک این تویی که گم شده‌ای
خاموش بایست
جنگل، جای تو را می‌داند
بگذار پیدایت کند!

کد خبر 57333

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز